نقب افکندن. نقب کندن. نقب زدن. رجوع به نقب زدن شود: نقب در دیوار مشرق برد صبح خشت زرین زآن میان آمد برون. خاقانی. من به مدح شاه نقبی برده ام در گنج غیب بردن نقب آشکارا برنتابد بیش ازین. خاقانی
نقب افکندن. نقب کندن. نقب زدن. رجوع به نقب زدن شود: نقب در دیوار مشرق برد صبح خشت زرین زآن میان آمد برون. خاقانی. من به مدح شاه نقبی برده ام در گنج غیب بردن نقب آشکارا برنتابد بیش ازین. خاقانی
بریدن رودگانی که از خارج به ناف جنین بسته است: نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد نوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد. منوچهری. با دایۀ عفو و سخطت خوی گرفتند چون ناف بریدند شفا را و الم را. انوری. چو نافش بریدند و روزی گسست به پستان مادر درآویخت دست. سعدی
بریدن رودگانی که از خارج به ناف جنین بسته است: نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد نوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد. منوچهری. با دایۀ عفو و سخطت خوی گرفتند چون ناف بریدند شفا را و الم را. انوری. چو نافش بریدند و روزی گسست به پستان مادر درآویخت دست. سعدی
بریدن و قطعه قطعه کردن نان، روزی و معاش کسی را قطع کردن. - نان کسی را بریدن، ممر معاش او را مسدود کردن. وسیلۀ اعاشه را از او گرفتن. او را از نان انداختن
بریدن و قطعه قطعه کردن نان، روزی و معاش کسی را قطع کردن. - نان کسی را بریدن، ممر معاش او را مسدود کردن. وسیلۀ اعاشه را از او گرفتن. او را از نان انداختن